loading...
مبارزین
hkadem بازدید : 237 یکشنبه 22 شهریور 1394 نظرات (0)
آقای کافی نقل می کردند: 
داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن! 
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد. 
می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. 
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) 
گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟  
بردار یکی بشینه. 
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! 
گفتم: این خانم ماست. 
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ 
همه خندیدند. 
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. 
یهو یه چیزی به ذهنم رسید. 
بلند گفتم: آقای راننده! 
زد رو ترمز. 
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ 
گفت: آقاجون، ماشینه!  
ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! 
گفتم: چرا؟! دیدم. 
ولی این چیه روش کشیدن؟ 
گفت: چادره روش کشیدن دیگه! 
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ 
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم! 
چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، 
انگولکش نکنن ، 
خط نندازن روشو … 
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ 
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. 
این ماشین عمومیه!  
کسی چادر روش نمی کشه! 
اون خصوصیه روش چادر کشیدن! 
“منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم”.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    ثبت نام در سایت

    در سایت ثبت نام کنید و از آخرین کلیپ ها و عکس نوشته های ارسالی توسط کاربران مطلع شوید.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 93
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 31
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 137
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 200
  • بازدید ماه : 354
  • بازدید سال : 10,223
  • بازدید کلی : 192,800